نیمانیما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

نیمای مامان

روز اولی که فهمیدم هستی

یکشنبه 2 بهمن 1391 بود، مامانت حالت های خاصی داشت، یه بار دیگه که اومده بودی تو دلش و یهو پر کشیده بودی و رفته بودی هم این حالت ها رو داشت ولی چون خیلی ازش گذشته بود باورش نمی شد که دوباره دلت واسه مامان تنگ شده باشه و اومده باشی پیشش! ساعت 11 بود یهو به سرش زد گفت برم یه بی بی چک بگیرم شاید معجزه بشه! خلاصه رفت از داروخانه یه بسته اسید فولیک و یه بی بی چک خرید و اومد خونه... 10 دقیقه بعدش داشت از خوشحالی گریه میکرد. آخه باور نمی کرد تو دوباره اومدی تو دلش! چسبیدی به دلش! و دیگه هم نخواهی رفت عزیز دلم! با ناباوری زنگ زد به شوشو، اونم سر جلسه بود نمی تونست حرف بزنه، مامانی بهش گفت :...میدونی چی شده؟ گفت الان نمی تونم صحبت کنم، مامانی گفت:...
24 تير 1392

هفته 27 و شروع ماه هفتم

نیمای گل، امروز قیامت کردی پسرم تو شکم مامان! به قدری شیطونی کردی که مامانی ازت عکس گرفته بعدا به خودت نشون بده ببینی تو هفته 27 چیکاره بودی! امیدوارم بتونم مامان خوبی برات باشم عزیزم.  ...
4 تير 1392
1